آیت الله میرباقری - نمدن اسلامی نیازمند عقلانیت اسلامی است

ساخت وبلاگ


بحث تغییر در علوم انسانی نخستین بار در چه زمانی و توسط چه كسانی مطرح شده است؟ در واقع می‏خواهم توضیحی راجع به پیشینه تاریخی این بحث بفرمایید.

تحول علوم سیری را در غرب دنبال كرده كه انعكاس همان مسیر در عالم اسلام هم بوده است اما با پیروزی انقلاب اسلامی گرایش‏های خاصی پیدا شد كه این گرایش‏ها مختص به دنیای اسلام است. تحول علوم در غرب ناشی از تحول فلسفه است و در مجموع فلسفه‌های غربی بستری برای پیدایش نوعی علم جدید فراهم كردند. در غرب تا مدتی فلسفه‌های پوزیتیویستی حاكم بود تا دوره پساپوزیتیسم كه در این نگرش تردید واقع و این بحث مطرح شد كه شرایط انسان به‌عنوان فاعل شناسا در فرایند شناخت و معرفت حضور پیدامی‌كند،  بنابراین معرفت ما معرفت اكتشافی محض نیست.

به‌طور طبیعی این تحول به نسبتی در دنیای اسلام نیز تأثیرگذار بود. شاید نخستین بار ابولاعلی مودودی این بحث را در اسلام مطرح كرد. از میان ایرانی‏ها هم آقای نصرتقریباً در دهه 1960 مسئله علم قدسی را مطرح كرد. البته نه به آن معنایی كه مامی‏گوییم؛ بحث ایشان ناظر بر سنت است نه اسلام. به مفهوم خاص اسلامی‌شدن علوم، بنده سابقه‌ای برایش قبل از آقای نصر سراغ ندارم. البته ایشان بیشتر تحت‌تأثیر رنه گنون و امثال او بوده‏اند. شاید بتوان یك پیشینه دیگر هم برایش گفت كه آن هم افكار دكترسید‌احمد فردید است.تفكر فردید به‌شدت تفكر ضد‌غرب است. بعد از انقلاب اسلامی یك ضرورت جدی پیدامی‌شود كه اگر ما می‏خواهیم آرمان‌های اسلامی را بر مسیر تعالی جامعه حاكم كنیم،ناچار نیاز به یك عقلانیت اسلامی داریم؛ به عبارتی نمی‌شود با علم سكولار به جامعه دینی رسید. طبیعتاً این اندیشه مخالفان بسیاری داشته ولی به‌سرعت موافقانی هم پیداكرده است. گرایش‏های مختلفی این امر را دنبال كرده‌اند؛  افرادی كه در این زمینه صحبت كرده‌اند و از شخصیت‏های اثرگذار بوده‌اند، مثل حضرت آیت‌الله مصباح در حوزه ودر یك سطح دیگری حضرت آیت‌الله جوادی آملی و در دانشگاه مثل آقای دكتر گلشنی وامثال اینها.  از جمله رویكردهای بسیار جد‌ی‌ای كه بعد از انقلاب اسلامی در اینزمینه ظهور كرده است رویكرد مرحوم علامه منیرالدین حسینی، استاد ما است. ایشان بنیانگذار فرهنگستان علوم اسلامی قم بودند. بنده اندیشه‏ ایشان را نوعی رنسانس تحول در علوم می‏دانم.

 

 

 

 

چیزی كه امروز شاهد آن هستیم، صحبت‌های گسترده راجع به «لزوم» تغییر در علوم انسانی است، اما آنچه كمتر به آن پرداخته می‌شود «چرایی» اینلزوم است. می‌خواهم بپرسم چرا لازم است ساختار علوم انسانی فعلی كشور تغییركند؟

 این منوط به بحث‏های پیشین است. اگر كسی معتقد شد كه علم مدرن می‏تواند در خدمتارزش‌های اسلامی قرار گیرد هیچ ضرورتی در تحول علم نخواهد دید. اما اگر ما به ایننكته رسیدیم كه علم مدرن نمی‏تواند در خدمت آرمان‌های دینی قرار گیرد، ناچار بایدعقلانیت جدیدی تولید كنیم. از زاویه دیگر كسانی كه معتقد به تحول در علوم هستندمعتقدند كه علم غرب علم سكولار است.

 علم سكولار معطوف به این است كه رابطه بین دانش و آموزه‌های قدسی را قطع كند. البته غرب فقط به‌دنبال سكولار كردن جامعه نیست بلكه برای اینكه جامعه سكولار شودابتدا باید عقلانیت سكولار تولید كند. بنابراین عقلانیت اگر به سكولار و غیرسكولارتقسیم شد، قدم بعد این است كه آیا عقلانیت سكولار در خدمت ارزش‌های قدسی قرارمی‏گیرد؟ پاسخ منطقی منفی است. با لحاظ این نكته كه اگر ما می‏خواهیم به سمت تمدناسلامی حركت كنیم به عقلانیت دیگری نیاز داریم.

 البته این تفكر مخالفانی هم دارد. عده‏ای از متفكران در دنیای اسلام و ایرانمخالف این نظر هستند و قلم هم زده‌اند. البته صحبت‏های این آقایان نقدهای جدی داردو حرف‏هایی كه در پاسخ زده شده از حرف‏های این آقایان بسیار عمیق‌تر است. حرف‏هایآقایان به‌اصطلاح ما حرف‏های ابتدایی به حساب می‌آید.

 بحث‏ها بسیار جدی‌تر از سطح تفكر آقایان است. حتی در خود غرب هم بحث‏های جدی‏ترینسبت به نگرش آقایان وجود دارد. بعد از پیروزی انقلاب، اسلام عهده‌دار حكومت ورهبری توسعه اجتماعی شده است و می‏خواهد در امور خرد و كلان جامعه دخالت كند وجامعه را به سمت‌و‌سوی غایات خاصی هدایت كند؛ یعنی به‌دنبال مدیریت تعالی است.

 

 

 

یعنی می‏توانیم این‌طور بگوییم كه  نیت ومقصودهم‌راستا‌كردن علوم با اهداف و ارزش‌هایی است كه به آنها اعتقادداریم؟

غرب هم همین كار را می‌كند؛ آنها هم تحقیقات را مدیریت كرده‌اند. واقعیت این است كه مدیریت تحقیقات به‌دنبال هم‏راستا‌كردن تحقیقات با فرایندی است كه برای نیاز وارضا تعریف می‌كند لذا این در دنیای اسلام هم باید اتفاق بیفتد.

در سده‌های اولیه ظهور اسلام، علوم غربی از طریق نهضتترجمه وارد عالم اسلام شدند و در این عالم پرورده شدند. امروزه ما به این نهضتبه‌عنوان یك اقدام قابل تحسین نظر می‏كنیم؛ برخلاف آنچه امروز مطرح می‌شود كه «وارداتی» و «ترجمه‌ای» بودن علوم انسانی به‌عنوان یكی از نقاط ضعف شناخته می‌شود. این برخورد دوگانه چگونه توجیه می‌شود؟ ضمن اینكه باید توجه داشت  كه یونان پیش ازمسیح را به‌سختی می‌توان دینی‌تر («دینی» به معنی متعارفِ آن) از غرب امروزدانست.

چند نكته را باید در اینجا عرض كنم. یك نكته این است كه آنچه از غرب وارد دنیای اسلام شد و نهضت ترجمه‌ای كه اتفاق افتاد تفاوت‏ها و مشابهت‏هایی با نهضت ترجمه كنونی دارد. دوم اینكه آن نهضت ترجمه هم به‌تمامه مورد تأیید نیست. آنچه از غرب وارد عالم اسلام شده عمدتاً مبانی و به تبع آن دانش‏ها بوده است. به عبارتی اول فلسفه‌ها و به تبع آن دانش‏ها بوده است. فلسفه‌ها وقتی وارد می‏شدند در تعامل بافرهنگ مذهب قرار می‏گرفتند و به نسبت زیادی تهذیب می‏شدند؛ نهضت ترجمه همراه بابومی‌سازی و تهذیب فلسفه بوده است. حتی در حوزه علوم هم‌چنین است؛ یعنی برخی علوم مهم ابتدا تهذیب شدند سپس وارد عالم اسلام شدند. پس در آن دوره هم اولاً نهضت ترجمه از مبانی شروع شده و ثانیاً متأثر از جریان تهذیب بوده است.

البته در نهضت ترجمه اول،  حتی بیش از تهذیب بوده و گاهی تحول در مبانی هم داشته‌ایم. نكته دیگر قابل تامل هم این است كه نسبت بین مبانی و روبناها در غرب قدیم به‌صورت یك شبكه منطقی مطالعه نمی‏شد؛ یعنی ممكن است فلسفه‌های غرب بر دانش آنها اثرگذار بوده‌اند ولی اینكه یك وحدت رویه ایجاد شود به‌طوری كه بخواهند یك نظام بسازند كه نسبت بین مبانی و مفاهیم علمی‌شان را دقیق رعایت كنند، نبوده است. بنابراین ارتباط منطقی بین آن مفاهیم و روبناها كامل نیست؛ مثلاً ارتباط منطقی بینمبانی فلسفه یونان و طب آن، تفسیر‌شدنی نیست؛ این است كه وقتی وارد عالم اسلام شدهاست، چندان نتوانسته مبانی را با خودش بیاورد. ولی در دنیای مدرن مبتنی برفلسفه‌های سكولار، علم سكولار درست شده است. به تمام معنا علم مدرن علم سكولار است،برخلاف علم یونان قدیم. علم یونان قدیم، هرچند تحت فرهنگ یونان قدیم بوده است، ولیاین تأثیر خودآگاه نبوده است. نكته بعدی اینكه ما با همان فرایند هم موافق نیستیم. هیچوقت ادعا نكرده‌ایم كه حكمت یونانی، حكمت اسلامی است بلكه حكمت مسلمانان است. حكمت مسلمانان با حكمت غیرمسلمانان فرق می‌كند. علوم جدید وقتی وارد دنیای اسلام می‏شوند فرهنگ و فلسفه خودشان را هم به همراه می‌آورند. و متأسفانه هیچ رویكردتهذیبی هم وجود ندارد؛ ترجمه محض است. حتی این ترجمه به مبانی هم نرسیده است.

 

 

 

 

نهضت جدید ترجمه، یك نهضت عمیق نیست كه مبانی را هم ترجمه كند و لایه‌های پنهانی علم مدرن را به ما یاد دهد؛ معمولاً روبناهای علم مدرن را تفسیر می‌كند. از اینبدتر، حتی نقدهایی كه در دوره پسامدرن به مدرنیسم شده هم نادیده گرفته شده است. پساین ترجمه با آن ترجمه متفاوت است. نكته سوم اینكه خود آن نهضت ترجمه هم بایدبه‌شدت مورد نقادی قرار بگیرد؛ حتی اگر فیلسوفان بزرگی هم به آن دامن‌زده باشند. مامی‏توانیم فارابی و ابوعلی سینا را هم نقد كنیم. به چه دلیل با آمدن دین اسلام ومكتب اهل‌بیت ما باید این علوم را دنبال می‏كردیم؟

امروز یكی از قدم‏هایی كه باید برداریم این است كه حداقل مبانی علوم را بیاوریم. یعنی آن مقداری از این كوه یخ هم كه زیر آب است، آن باورها و ایدئولوژی‏هایی كه حاكم بر علم است را هم بیاوریم تا معلوم شود زادگاه این علوم كجاست.

روندی كه در اسلام شكل گرفت، به‌طور مشخص در حوزه فلسفه،رفته‌رفته با دین هماهنگ‌تر شد تا جایی كه  از دوره  ملاصدرا به نسبت زیادی با دین هماهنگ شد و باز آمد جلو تا جایی كه امروز حتی در حوزه‌های علمیه هم تدریس می‌شود. با این حساب شما منتقد آنچه امروز در حوزه‌های علمیه تدریس می‌شود هم هستید؟

من معتقد به نقطه قوت‏های آن هستم اما می‏گویم نقطه ضعف هم دارد. این فلسفه،دینی نیست؛ فلسفه مسلمین است نه فلسفه اسلام، نه فلسفه شیعه؛ البته تحت‌تأثیر فرهنگ مذهب و ایمان فیلسوفان بوده است. این بی‏انصافی است كه بگوییم این همان فلسفه یونان است. بر خلاف دوره معاصر كه دوره مقهوریت ما در مقابل علم مدرن است و از پایین به بالا نگاه می‏كنیم، در دوره صدر اسلام چنین نبوده است. چون بزرگ‌ترین قدرت جهانبودند، احساس هویت می‏كردند لذا نقادانه با آن برخورد می‏كردند. رویكرد جدید به علم دینی بعد از انقلاب اسلامی هم تا حدودی دلیل احیای همین هویت اسلامی است.

در فقه بحثی به نام «اجماع» وجود دارد كه براساس آن اجماع عالمان دارای حجیت است. در قیاس با این مطلب آیا بهتر نیست كه در مورد علوم نیز كاررا به دست عالمان آن علم بسپاریم و آنچه حاصل برآیند خواست عالمان است را به‌عنوان حجت قبول كنیم.

بحث ما در سرپرستی دین است. می‏توان سرپرستی دین را قبول نكرد ولی اگر قبول كردیم باید عقلانیت دینی داشته باشیم. عقلانیت دینی به معنی سرپرستی دین نسبت به عقلانیت بشر است، نه به معنی سرپرستی طبقه‌ای خاص به طبقه‌ای دیگر؛ لذا شبكه تحقیقات درست می‌شود و چیزی به نام دانشگاه و حوزه به‌عنوان دو دستگاه موازی نخواهند بود بلكه درون یك شبكه هماهنگ قرار می‏گیرند. اجماعی هم كه می‏گویید، اولاًفقیهان در روش تحقیق خود تبعیت از دین را قبول كرده‌اند. ثانیاً اجماع آنها هم درجایی كه كاشف از رأی معصوم باشد حجیت دارد. بنابراین بحث این است كه اگر ما مدیریت دین بر عقلانیت بشر را پذیرفتیم و گفتیم دین از یك افق فراتر برای هدایت بشر آمده است، صحبت از این است كه این هدایت را چگونه می‏توانیم در ساحت تحقیقات جاری كنیم بدون اینكه كار حس و عقل و تجربه و مطالعات میدانی را تعطیل كنیم. دین به‌دنبال تعطیلی آنها نیست، دین درصدد رهبری و تكامل‌بخشی است. به تعبیر دیگر شما یا بایدعقلانیت را دینی كنید یا معرفت دینی را عرفی كنید.

 

 

 

 

منظور از ایجاد عقلانیت دینی چیست؟

منظور من از دینی‌شدن، نقلی‌شدن علوم نیست. دینی‌شدن غیر از نقلی‌شدن، چنداحتمال دیگر هم دارد. یكی تهذیب علوم است. دوم رویكرد اصلاحات بنیادی است؛ یعنی می‏گویند علم فلسفه دارد و اگر فلسفه‌های علوم، دستخوش تحول شوند و مبتنی بر فلسفه دینی شكل بگیرند، علوم هم اصلاح خواهد شد. این رویكرد تغییر بنیادین در مقیاس فلسفه‌هاست. از این بالاتر این است كه این روش تحقیق را هم تجزیه و تحلیل كنیم. روش تحقیق شما باید اجازه دهد كه پیش‌فرض‏های دینی را وارد تحقیق كنید؛ یعنی تحول درمقیاس روش تحقیق باید اتفاق بیفتد و نظام هماهنگ روش تحقیق پیدا شود كه بتواندتحقیق را در حوزه معارف دینی، معارف اجرایی و كاربردی هماهنگ كند. این نظام روش تحقیق برای شما مشخص می‌كند كه چگونه بین معارف دینی و معارف تجربی خودتان پیوندبرقرار كنید.

اگر می‏خواهیم علم دینی تولید شود باید اول مبانی را طراحی كنیم. با آن نگاهی كهما داریم، معتقدیم كه این تحول و تولید بیش از رویكرد تزئینی است كه چند آیه وروایت به تئوری‌های مدرن اضافه می‌كند و بیش از رویكرد تهذیبی است كه گزاره‌ها رامی‏خواند و آنجا را كه با دین هماهنگ نیست، عوض می‌كند و بیش از رویكرد ادبیات انضمامی است كه می‏گوید علوم قبلاً به مبادی و غایات می‌پرداختند، اما اكنون به چگونگی‏ها و فرایندها می‏پردازند.

ما می‏خواهیم نگاه مبدأ و غایت‌شناختی را به علوم جدید ضمیمه كنیم كه بیش از حتی تحول در فلسفه‌های علوم است؛ این به معنای تحول در مقیاس روش تحقیق در همه حوزه‌هاست به شكلی كه نظام روش تحقیق هماهنگی درست كنیم. از طرفی باید به‌شدت ازسیاسی‌شدن بحث علم دینی پرهیز كنیم. متأسفانه هم در دوره اول كه این بحث در سال59مطرح شد و هم الان، چون حاشیه‌های سیاسی پیدا كرد، گاهی حاشیه‌های سیاسی بر محتوای فرهنگی بحث غالب شده و جنبه‌های فرهنگی بحث فراموش می‌شود.

 

 

 

 

آیا نیروی انسانی كافی برای ترویج آنچه مطلوب است جایگزینعلوم انسانی فعلی شود وجود دارد؟ و  اینكه، كسانی كه بر مبنای علوم انسانی فعلی تربیت یافته‌اند و سال‌هاست كه در همین چهارچوب فعالیت می‏كنند، تكلیفشان چیست؟ آیاباید آنها را یكسره كنار گذاشت؟

به‌نظر می‏رسد سرمایه‌ای كه الان داریم با 30سال گذشته خیلی فرق دارد. هم دردانشگاه و هم در حوزه نیروهای گسترده‌ای داریم كه در این موضوع فكر می‏كنند.

این ظرفیت‌ها باید رشد كند. به هر حال این اندیشه در حوزه و دانشگاه گسترده شدهاست. گرچه این سرمایه كافی نیست، ولی برای آغاز حركت كافی است. همچنین در ادامه راهیكی از سرمایه‌های مهم ما این است كه الان ده‌ها هزار فارغ‌التحصیل رشته‌های علوم انسانی داریم كه بسیاری از آنها معتقد به علم دینی و غیردینی نیستند و ممكن است حتی معتقد باشند علم، دینی و غیردینی ندارد؛ ولی وقتی شما فرهنگ‌سازی‌ كردید بسیاری ازآنها افسران شما خواهند بود.

نیروهای دانش‌آموخته كنونی سرمایه‌های ما هستند، موانع ما نیستند؛ مگر یك عده معدودی از آنها كه معتقد به خدا و دین نیستند.

منبع : رادیوایران


با امیر کاروان به سوی ظهور...
ما را در سایت با امیر کاروان به سوی ظهور دنبال می کنید

برچسب : میرباقری,تمدن اسلامی,عقلانیت اسلامی, نویسنده : خادم کاروان ظهور karavan بازدید : 371 تاريخ : پنجشنبه 26 مرداد 1391 ساعت: 7:23 PM